یکی از امتیازات انسان، در مقایسه با موجودات دیگر، تهیه پوشش مناسب
برای اندام خویش است. بر این اساس، لباس پوشیدن یکی از شؤون و ویژگی های
انسان است. لباس، افزون بر حفظ انسان از سرما و گرما و برف و باران و یاری
دادن وی در حفظ عفت و شرم، در آراستگی و زیبایی آدمی نیز نقشی مهم ایفا می
کند و می توان آن را نشان دهنده گرایش اعتقادی فرد و تعلق وی به فرهنگی خاص
دانست. قرآن کریم ضمن نعمت و هدیه خداوند خواندن لباس به کارکردهای مختلف
آن اشاره می کند و می فرماید: «ای فرزندان آدم، برای شما لباسی فرو
فرستادیم که اندام شما را می پوشاند و مایه زینت شما است و لباس تقوا بهتر
است. این از آیات خداوند است. باشد که متذکر شده پند گیرید.» (1)
در این راستا، پوشش اعضای جنسی به دلایل گوناگون از اهمیت بیش تری برخوردار
است. برابر متقن ترین کتاب آسمانی، قرآن و دیگر کتب مقدس، تاریخ رویکرد
آدمیان به پوشش از نخستین انسان ها یعنی حضرت آدم و حوا آغاز می شود. در
قرآن کریم آمده است: «فلما ذاقا الشجرة بدت لهما سواتهما و طفقا یخصفان
علیهما من ورق الجنة؛ و آنگاه که آدم و حوا از آن درخت ممنوع چشیدند، پوشش
خود را از دست دادند {عورتشان آشکار گردید} و به سرعت با برگ درختان بهشتی
خود را پوشاندند.» (2)
در کتاب مقدس نیز می خوانیم: «چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکو است و
به نظر خوش نما و درختی دلپذیر، دانش افزا. پس از میوه اش گرفته بخورد و
به شوهر خود نیز داد و او خورد. آنگاه چشمان هر دوی ایشان باز شد و فهمیدند
که عریانند. پس برگ های انجیر به هم دوخته، سترها برای خویشتن ساختند.... و
خداوند، رخت ها برای آدم و زنش از پوست بساخت و ایشان را پوشانید. (3)
بر اساس پژوهش ها، از آغاز پیدایش انسان، هر یک از زن و مرد کوشیده است تا
پوشش مناسب خود را تهیه کند. آدمی نخست با برگ درختان، سپس با پوست حیوانات
و بعدها با دست بافت های خود، خویش را پوشاند. (4) تمام کسانی که زندگی
بشر و تحولات آن را ارزیابی کرده اند. بر این تلاش تاکید ورزیده اند؛ برای
نمونه دکتر شیبانی در کتاب «تاریخ تمدن» ، با اشاره به این که تمدن سومری
ها از نخستین تمدن های بشری است، می نویسد: «نخستین دسته ای از نژاد انسان
که در این نواحی متمرکز شدند و نخستین شهر حقیقی را بنا نهادند، سومری ها
بودند؛ و چون سرزمین آن ها بی اندازه حاصلخیز بود، در سال دو مرتبه محصول
برداشت می نمودند و به گله داری و پرورش دام می پرداختند و از الاغ و
گوسفند و بز و گاو نر استفاده می کردند. از پشم و کرک بز پارچه تهیه می
نمودند و از پارچه های کتانی که به آن نام گاد، (gud) می دادند، البسه
(انواع لباس) درست می کردند.» (5)
خوشبختانه با پیشرفت صنعت و دست یافتن به منابع و ابزار جدید، پوشش نیز از
تغییرات تکاملی بهره مند گردید و انسان به پوشاک مناسب تر دست یافت. نکته
قابل توجه آن است که اگر چه حیات آدمیان از همان آغاز با «پوشش » پیوند
خورده است، به دلیل وجود نوعی احساس حیای طبیعی در جنس ماده، زنان در طول
تاریخ در امر پوشش تلاش و جدیت بیش تر از خود نشان داده اند. (6)
دانشمندان، در مورد علت اشتیاق و جدیت بیش تر زنان، نظرهای گوناگون ارائه
داده اند؛ بسیاری ریشه اشتیاق بیش تر زنان به پوشش را طبیعت آنان دانسته
اند. دکتر فخری، دانشمند فیزیولوژیست مصری، در این باره می نویسد: نوعی
احساس حیا در حیوانات وجود دارد؛ زیرا میل به اختلاط جنسی در حیوانات به
صورت ادواری است؛ یعنی در مقاطع خاصی از زمان چنین میلی وجود دارد و در
مقاطع دیگر زمانی تمایلی به آمیزش جنسی در آنان به چشم نمی خورد. در چنین
مواقعی، آنان نوعی احساس حیای تناسلی دارند. بنابراین، ممکن است بگوییم اصل
و مبدا احساس حیا، همان احساس طبیعی جنس ماده در مورد حیا است و به همین
جهت، می بینیم نوع احساس حیا در زنان از مردان قوی تر است. (7) ویل دورانت
نیز می گوید: «شرمگینی، خاص نوع انسان نیست و شباهت آشکاری دارد به کراهت
حیوان ماده از جفت شدن در غیر فصل جفت جویی یا خارج از حد معتاد آن. مسلما
ریشه شرمگینی نیز از همین جا است.» (8)
در مقابل، ویلیام جیمز، روان شناس معروف، حیا را امری اکتسابی می داند و می
نویسد: «زنان دریافتند که دست و دلبازی مایه طعن و تحقیر است و این امر را
به دختران خود یاد دادند....» یکی از محققان سبب گرایش زنان به حیا را
چنین توضیح داده است: «خودداری از انبساط و امساک در بذل و بخشش، بهترین
سلاح برای شکار مردان است... مرد جوان به دنبال چشمان پر از حیا است و بی
آن که بداند، حس می کند که این خودداری ظریفانه از یک لطف و دقت عالی خبر
می دهد.» (9) شوپنهاور نیز حیای زن را رهاورد پیمان پنهانی زنان برای
افزایش ارزش و جذابیت خود و وادار ساختن مرد به جست و جو می داند. (10)
طبق این دیدگاه، حیا امری غریزی نیست؛ به نوعی در نهاد زنان ریشه دارد و از سرشت خاص آنان بر می خیزد.
به هر حال، به گواهی متون تاریخی، در میان اکثر قریب به اتفاق ملتها و
کشورهای جهان حجاب زنان معمول بوده است. مؤرخان، به ندرت از اقوامی بدوی که
زنانشان دارای حجاب مناسب نبوده یا برهنه در اجتماع ظاهر می شدند، نام می
برند. تعداد این اقوام آن قدر اندک است که در مقام مقایسه قابل ذکر نیستند.
(11) از این رو، می توان نتیجه گرفت: در اقوام بدوی و غیرمتمدنی که
زنانشان حجاب مناسب نداشتند، وجود برخی موانع، سبب جلوگیری از بروز
استعدادهای طبیعی و فطری زنان شده یا عواملی ناشناخته انحراف آنان از مسیر
فطرت را رقم زده است.
حجاب زنان در طول تاریخ، فراز و نشیب های بسیار دیده و در سایه فرهنگ ها و
سلیقه های حاکمان و متنفذان مذهبی تشدید یا تخفیف پذیرفته، ولی هماره تداوم
یافته و هیچ گاه به طور کامل از میان نرفته است. بسیاری از مؤرخان به
گستردگی دامنه حجاب و رواج آن در بین زنان اشاره کرده اند. فرید وجدی با
تصریح به قدمت حجاب، با استناد به دایرة المعارف لاروس، گزارشی مفصل از
پوشاندن صورت و همه اندام ها توسط زنان یونانی و فنیقی ارائه می دهد و از
رواج حجاب در میان زنان اسبرطا، سیبری، آسیای صغیر، فارس و عرب سخن می
گوید. (12)
ویل دورانت زنان بریتانیای جدید و جزیره برنئو را دارای حجاب کامل خوانده
است. (13) راسل کیفیت حجاب در عصر ملکه ویکتوریا را شدید می شمارد. (14) و
مهدی قلی هدایت از رواج حجاب در چین سخن می گوید. (15)
بسیاری از متفکران، برابر آیات قرآن و کتاب مقدس - آدم و حوا بدون حضور
ناظری بیگانه از برهنگی احساس شرم کردند و بدون آن که تحت تاثیر هیچ آموزه،
فرمان یا تذکری قرار گیرند، به وسیله برگ های درختان بهشتی به سرعت خود را
پوشاندند - راز رویکرد انسان به پوشش را نهاد و فطرت او دانسته اند؛ زیرا
اولا، نخستین انسان ها به طور فطری به پوشش روی آورده اند. ثانیا، گزارش
های موجود به خوبی اثبات می کند که حجاب زن در نقاط مختلف جهان به طور کامل
رعایت می شده و در بعضی از موارد با شدت و سختی همراه بوده است. ثالثا،
اگر اکنون نیز به لباس ملی کشورهای جهان بنگریم، معمول بودن حجاب زنان را
به خوبی در می یابیم. آقای «براون واشنایدر» در کتابی به نام «پوشاک اقوام
مختلف » تصویر لباس های ملی و رایج کشورهای مختلف جهان از عهد باستان تا
قرن بیستم را به تفصیل ارائه کرده است. نگاهی کوتاه به این کتاب نشان می
دهد یهودیان، مسیحیان، اعراب، یونانیان، اهالی رم، آلمان، خاور نزدیک و...
حجاب را به طور کامل رعایت می کردند و اکثرا سر خویش را نیز می پوشاندند.
برابر تصاویر این کتاب، کاهش تدریجی حجاب زنان از نیمه دوم قرن هیجدهم در
اروپا آغاز شد؛ ولی حتی تا اواخر قرن نوزدهم، اروپاییان همچنان لباس بلند
می پوشیدند و سر را نیز می پوشاندند. (16)
متداول بودن حجاب در میان ملل مختلف که عقیده، مذهب و شرایط جغرافیایی
متفاوت داشتند، نیز نشان دهنده تمایل فطری زنان به حجاب دانسته شده است.
بسیاری از جامعه شناسان حجاب زن را مقتضای طبیعی جامعه بشری معرفی کرده
اند. مونتسکیو می نویسد: «قوانین طبیعت حکم می کند زن خوددار باشد؛ زیرا
مرد با تهور آفریده شده است و زن نیروی خودداری بیش تری دارد. بنابراین،
تضاد بین آن ها را می توان با حجاب از بین برد و بر اساس همین اصل، تمام
ملل جهان معتقدند که زنان باید حیا و حجاب داشته باشند.» (17)
در نظر منتسکیو، از دست رفتن عفت زنان به قدری نواقص و معایب پدید می آورد و
روح مردم را فاسد می کند که اگر کشوری بدان دچار گردد، در بدبختی های
فراوان فرو می رود. به خصوص در حکومت دموکراسی از دست رفتن عفت سبب بزرگ
ترین بدبختی ها و مفاسد می شود و اساس حکومت را از بین می برد. بدین جهت،
«در جمهوری نه تنها اخلاق فاسد بلکه تظاهر به فساد اخلاق و سبکی را نیز منع
کرده اند؛ چه آن که عشوه گری و طنازی که از بیکاری زن ها تولید می شود،
نتیجه اش آن است که قبل از آن که خود زن ها را فاسد کند، دیگران را فاسد می
نماید.» (18)
با عنایت به تمایل فطری زن و نقش حیاتی پوشش زنان در کنترل و هدایت غرائز
شهوانی در مسیر صحیح و جلوگیری از فساد و تباهی جامعه، پیامبران الاهی،
هماهنگ با فطرت انسانی زنان، آنان را به حجاب فراخواندند و بدین وسیله
اشتیاق درونی شان را با قوانین تشریعی استحکام بخشیدند. (19)
آری، پروردگار جهانیان از یک سو گرایش به پوشش را در نهاد زنان به ودیعت
گذارد؛ از سوی دیگر، پوشاک را در لابه لای نعمت های بیکرانش به بشر ارزانی
داشت؛ و از سوی سوم «حجاب » را بر زنان واجب ساخت تا گوهر هستی «زن » در
صدف پوشش صیانت گردد و جامعه از فرو افتادن به گرداب فساد و تباهی نجات
یابد. قرآن کریم برهنگی و کنارگذاشتن لباس را دام شیطان معرفی می کند و
انسان ها را از فروافتادن در چنین دامی بر حذر می دارد: «ای فرزندان آدم،
مبادا شیطان شما را بفریبد آنچنان که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون راند
و لباسشان را از تنشان بیرون آورد تا عورتشان را به آن ها بنمایاند. همانا
شیطان و گروه وابسته به او، شما را از جایی {یا به گونه ای} می بینند که
شما آن ها را نمی بینید. ما شیاطین را اولیا و دوستان کسانی قرار دادیم که
ایمان نمی آورند.» (20)
از نظر تاریخی، شکل نوین بی حجابی از قرن نوزدهم آغاز شد. پس از رنسانس و
انقلاب علمی صنعتی، به ویژه پس از جنگ جهانی دوم، به تدریج زمینه لازم در
اروپا فراهم گردید و با وقوع نهضت به اصطلاح آزادی زنان! کنار گذاشتن حجاب
مورد تشویق و تکریم قرار گرفت؛ به گفته ویل دورانت، فیلسوف تمدن نگار غرب،
کارخانه داران بزرگ برای استفاده از نیروی کار ارزان قیمت زنان و حضور آنان
در محیط کار، تبلیغات وسیعی را آغاز کردند و زنان نیز که از حقیقت امر
ناآگاه بودند، برای دست یافتن به حقوق از دست رفته خویش تلاش فراوان کرده،
موجی جدید به وجود آوردند که «نهضت زنان برای آزادی » نامیده شد و در باره
ضرورت آن تبلیغات وسیعی در مطبوعات انجام گرفت. (21) دامنه این اقدامات کم
کم کشورهای اسلامی را نیز فرا گرفت. نخستین کشور اسلامی که به صورت رسمی به
کشف حجاب بانوان روی آورد، افغانستان بود. دومین کشور ترکیه بود که پس از
سقوط دولت عثمانی، در سال 1313 منع حجاب در آن رسمیت یافت. در ایران نیز
رضاخان، در هفدهم دی ماه 1314، به صورت رسمی کشف حجاب را اجرا کرد.
پی نوشت:
1. اعراف (7): آیه 27.
2. اعراف (7): آیه 22.
3. تورات، سفر پیدایش، باب 3، آیات 6- 8 و 20 و 21.
4. ویل دورانت در صفحه 155 نخستین جلد تاریخ تمدن درباره پوشاک انسان و
تاریخ صنعت بافندگی می نویسد: از آن وقت که انسان توانست سنجاق و سوزن را
بسازد، به بافندگی پرداخت؛ و نیز می توان گفت که، از وقتی که انسان بافندگی
را آغاز کرد بر حسب ضرورت سوزن و سنجاق را ساخت؛ چون انسان تنها به این
خشنود نبود که با پوست حیوانات خود را بپوشاند. با پشم گوسفند و الیاف
گیاهان لباس هایی را برای خود تهیه کرد و همین لباس ساده است که جامه رد
هندی و شنل یونانی و لنگ مصری قدیم و سایر اقسام گوناگون و جذاب لباس انسان
را در عهدهای مختلف تشکیل داده است. در این هنگام است که بافندگی از مهم
ترین هنرهای مخصوص زن گردیده است. دوک ها و ماسوره هایی که در میان عصر
جدید به دست آمده، به خوبی نشان می دهد که صنعت عظیم بافندگی ریشه دوری
دارد.
5. تاریخ تمدن، نظام الدین مجیر شیبانی، ص 43.
6. المراة و فلسفة التناسلیات، فخری، ص 278، لذات فلسفه، ویل دورانت، ص 129.
7. المراة و فلسفة التناسلیات، فخری، ص 278 و 280 و 289.
8. لذات فلسفه، ویل دورانت، ترجمه عباس زریاب، ص 129.
9. همان، ص 129.
10. حسینی نجفی، ص 116.
11. النادر کالمعدوم؛ موارد کمیاب همانند نایاب است.
12. دایرة المعارف فریدوجدی، ج 3، ص 336.
13. تاریخ تمدن، ج 1، ص 72.
14. زناشویی و اخلاق، ص 134.
15. خاطرات و خطرات، مهدی قلی هدایت، ص 405.
16. ر. ک. پوشاک اقوام مختلف، ترجمه یوسف کیوان شکوهی.
17. زن در آیینه تاریخ، علی اکبر علویقی، ص 115.
18. روح القوانین، منتسکیو، ترجمه علی اکبر مهتدی، ص 325.
19. برای تفصیل بیش تر به حجاب در ادیان الاهی از نگارنده مراجعه می شود.
20. اعراف (7): 27.
21. لذات فلسفه، ص 151.
|
مقدمه
یکی از مهمترین مسائل در انسانشناسی، تعریف انسان (بِما هو انسان) است. تعریف انسان از آن جهت حائز اهمیت است که برای ارائه آن، لازم است حقیقت انسان و فصل مقوّم انسانیت که بدون آن، شخص از محدوده انسانیت خارج میشود، شناخته شود. مکاتب بشری متعددی ظهور کردهاند که با تعریف خاص خود از انسان، او را به طور مطلق از هر گونه قید و بندی رها میدانند؛ بنابراین، شناخت حدودی که از دیدگاه قرآن و عترت انسان را از سایر موجودات اعم از جماد و نبات و حیوان تمییز دهد، امری ضروری است. برخلاف اکثر قریب به اتفاق مکاتب فلسفی که انسان را فقط از دیدگاه مادی و ابعاد حیوانی مینگرند و به جایگاه عظیمی که فقط از آن او است و او را از سایر موجودات این عالم جدا میسازد، توجهی نکردهاند، آموزههای قرآن و عترت نگاهی جامع به انسان و انسانیت دارند.1. امکان تعریف انسان
دو دیدگاه درباره امکان شناخت حقیقت انسان و تعریف او بر اساس قرآن کریم وجود دارد. براساس دیدگاه اول، در قرآن کریم برای شناخت «حقیقت انسان» آیهای وجود ندارد و تنها به توصیف انسان اکتفا شده است. علامه جعفری که در زمره این گروه است میگوید:در هر صورت، تفاوت عمده و اساسیِ انسان با دیگر موجودات، ملاک و فصل مقوّم «انسانیت» است. درباره آنچه انسان را از دیگر موجودات متمایز میسازد، نظرات گوناگونی مطرح شده است. برخی منکر وجود عامل امتیاز یافتن میان نوع انسان و سایر انواع هستند؛ این گروه، تفاوت آگاهی و شناخت انسان با حیوان را از قبیل تفاوت کمّی و حداکثر تفاوت کیفی میدانند، نه تفاوت ماهوی. آن شگفتیهایی که نظر فلاسفه بزرگ شرق و غرب را به مسئله «شناختشناسی» در انسان جلب کرده، چندان مورد توجه این گروه واقع نشده است.
اکثر مکاتب غربی هر کدام مطابق ذوق و سلیقه خود و بر وفق انگیزههایی که در محیط زندگی شان وجود داشته، یکی از جنبههای وجودی انسان را مورد بحث قرار دادهاند و به طور کلّی میتوان گفت که تنها به جنبه مادّی انسان نظر اندوخته، او را به عنوان یک حیوان نگریسته و به مثابه نوعی از جنبندگان به بررسی و قضاوت درباره وی پرداختهاند. آنان شک ندارند که انسان یک حیوان است؛ لذا وقتی میخواهند او را تعریف کنند، عین الفاظی را که بر حیوان اطلاق میکنند بر او نیز حمل میکنند. مثلاً میگویند انسان جزو حیواناتی است که دارای ستون فقرات است، یا جزو پستانداران است. (محمد فرید وجدی، بی تا: ماده «انس»)2. انسان تام و انسان کامل
از نظر واژهشناسان، مفهوم واژه «تام» با واژه «کامل» متفاوت است، گرچه واژه «ناقص» در مقابل هر دو قرار دارد. تام شدن یک شیء به معنای کامل شدن اجزای آن است، به نحوی که به خارج از خود نیازمند نباشد؛ (راغب اصفهانی، حسین بن محمد، 1412، ماده «تمم») ولی کامل شدن، به معنای فعلیت یافتن استعدادها و تحقق غایت آفرینش آن است. (همان، ماده «کمل») به بیان دیگر، از سویی، تمام ابزاری را که انسان برای رسیدن به غایت خویش بدان احتیاج دارد و همچنین، همه امکانات موجود در عالم، در اختیار وی قرار دارد و از طرف دیگر، با نزول قرآن و با ارسال پیامبران، همه آنچه را که برای پیمودن راه کمال باید بداند، به او نمایانده شده است، تا در این مسیر حرکت کند و به هدف خلقتش دست یابد. بنابراین، انسان تام، انسانی است که شرایط لازم برای حرکت در مسیر کمال را دارا و مشمول خطاب «یا أیها الناس» (یعنی انسانهای مکلّف) باشد.3. بسامد شخصیت انسان در قرآن
ویژگی خاصی که قرآن کریم برای انسان ذکر کرده - و در مبانی تربیتی، قابل توجه و دارای اهمیت زیادی است - این است که براساس قرآن کریم، نفس انسان از چنان قابلیتی برخوردار است که در هر کدام از دو مسیر صعود و نزول حرکت کند؛ میتواند در سیر صعودی به «اعلی علیین» ارتقا یابد و در سیر نزولی به «اسفل السافلین» برسد. قرآن کریم درباره برخی از انسانها میگوید: قلب انسان میتواند در مراحل نزولی بدان حدی برسد که گاهی مانند قلب حیوان و گاهی از سنگ نیز سختتر شود.4. تفاوت انسان و حیوان
در منطق، انسان را «حیوان ناطق» معرفی کردهاند (سبزواری، ملاهادی، 1379، ج 1: 131) و همان طور که بیان شد، این تعریف از دیدگاه منطقی کامل است، زیرا برای معرفی یک شیء باید جنس و فصل را بیان کرد و در این تعریف حیوان، جنس و نطق، ممیز انسان از حیوان است.1. 4. ادراک و کشف جهان
حواس حیوان وسیلهای برای آگاهی حیوان از جهان است. انسان در این جهت با سایر حیوانات شریک است و احیاناً برخی حیوانات از انسان در این ناحیه قویترند. آگاهی و شناخت ناشی از حواس، سطحی است و به عمق ماهیت اشیا نفوذ ندارد، ولی انسان نیروی دیگری برای درک خود و جهان دارد که در جانداران دیگر وجود ندارد و آن تعقل است. انسان با تعقل، قوانین کلی جهان را کشف میکند و براساس شناخت کلی جهان و کشف قوانین کلی طبیعت، آن را عملاً در اختیار خویش میگیرد. شناخت انسان در امور ماورای محسوسات، مانند شناخت خدا، به وسیله این استعدادِ مخصوص آدمی صورت میگیرد.2. 4. جاذبههایی که بر انسان احاطه دارد
انسان مانند جانداران دیگر تحت تأثیر جاذبهها و کششهای مادی و طبیعی است؛ میل به غذا، خواب، امور جنسی، استراحت، آسایش و... او را به سوی طبیعت میکشد، اما جاذبههایی که انسان را به خود میکشد، منحصر به اینها نیست. جاذبهها و کششهایی دیگر، انسان را به سوی کانونهای غیر مادی میکشاند. جاذبههای معنوی که تا امروز شناخته شده و مورد قبول است، عبارتند از:الف) علم و دانایی:
انسان دانش را تنها از آن جهت که او را بر طبیعت مسلط میکند، نمیخواهد. در انسان، غریزه حقیقت جویی وجود دارد. نفسِ دانایی و آگاهی برای انسان مطلوب و لذت بخش است. انسان اگر بداند رازی در ورای کهکشانها وجود دارد و دانستن و ندانستن آن تأثیری در زندگی او ندارد، باز هم ترجیح میدهد که آن را بداند.ب) خیر اخلاقی:
پارهای از کارهای انسان، برای کسب سود یا دفع زیان نیست، بلکه آنها را صرفاً تحت تأثیر عواطف اخلاقی انجام میدهد. این از مختصات انسان است و سایر جانداران چنین معیاری ندارند.ج) زیبایی:
بُعد دیگر از ابعاد معنوی انسان که بخش مهمی از زندگی او را تشکیل میدهد، علاقه به زیبایی است. برای حیوان مسئله زیبایی مطرح نیست.د) تقدیس و پرستش:
یکی از اصیلترین و پایدارترین تجلیات روح آدمی، حس نیایش و پرستش است. مطالعه آثار زندگی بشر نشان میدهد هر زمان و هر جا که بشر وجود داشته، با حفظ تفاوت در شکل کار و شخص معبود، نیایش و پرستش بوده است. پیامبران پرستش را نیاوردند و ابتکار نکردند، بلکه نوع پرستش، یعنی آداب و اعمال پرستش را به بشر آموختند و از شرک جلوگیری کردند. از نظر دین (3)، بشر ابتدا موحد بوده و خدای واقعی خویش را میپرستیده است؛ یعنی چنین نبوده که بشر پرستش را از بت یا انسان یا مخلوقی دیگر آغاز کرده باشد و تدریجاً با تکامل تمدن، به پرستش خدای یگانه رسیده باشد. پرستش بت، ماه، ستاره یا انسان، انحرافهایی است که بعدها رخ داده است.3. 4. کیفیتِ قرار گرفتن تحت تأثیر جاذبهها و انتخاب یکی از آنها
در هر موجودی، اعم از جماد، نبات، حیوان و انسان، قوه و نیرو وجود دارد. قوه اگر با ادراک و خواست توأم باشد، «قدرت» نامیده میشود. یکی دیگر از تفاوتهای حیوان و انسان با گیاه و جماد این است که حیوان و انسان برخلاف جماد و گیاه، پارهای از قوههای خویش را برحسب میل، شوق یا ترس و به دنبال «خواست»، اعمال میکند. مغناطیس که توان کشش آهن را دارد، خود به خود بدون آگاهی از کار خویش، میل، شوق یا ترس، آهن را به سوی خود میکشد. همچنین است آتشی که میسوزاند و گیاه که از زمین میروید و درخت که شکوفه میکند و میوه میدهد، اما حیوان که راه میرود، به راه رفتن خویش آگاه است و خواسته که راه برود و اگر نمیخواست، چنین نبود که جبراً راه برود. پارهای از قوههای حیوان تابع خواست حیوان است.5. ویژگیهای ممیز انسان از دیگر موجودات
قرآن کریم ویژگیهایی را برای انسان برشمرده که هر کدام از آنها میتواند به عنوان عامل تمایز او از دیگر موجودات شناخته شود؛ این ویژگیها عبارتند از:6. عوامل خروج از انسانیت در آموزههای قرآن و عترت
قرآن کریم در کنار بیان همه این ویژگیهای برجسته برای انسان، گاه عواملی را ذکر کرده است که باعث خروج انسان از محدوده انسانیت به مراتبِ نازلتر میشود. در این صورت، وی گاهی به مرتبه حیوانیت و پستتر از آن و گاه به مرتبه جماد و کمتر از آن سقوط میکند.تحلیل
محور اشتراک آیات مربوط به خروج انسان از محدوده انسانیت، این است که: «جهل» یا به کار نگرفتن «عقل»، عامل سقوط انسان به محدوده حیوانات و پستتر از آن است. توضیح اینکه در این آیات برای خروج از انسانیت به دو امر اشاره شده است که در ادامه به توضیح آنها میپردازیم.1. 6. عدم درک و شناخت دقیق و درست حقیقت و (در نتیجه آن) عدم پیروی از حقیقت
درک حقیقت به وسیله قوایشناختی انسان صورت میگیرد که این قوا عبارتند از: قلب عاقل، چشم بینا و گوش شنوا. البته اینکه گاهی مجموعه ادراکات انسان به قلب و آذان (گوش ها) نسبت داده میدهد، برای این است که برای درک حقایق دو راه بیشتر وجود ندارد؛ یا باید انسان از درون جانش جوششی داشته باشد و مسائل را شخصاً تحلیل کند و به نتیجه لازم برسد، یا گوش به سخن ناصحان مشفق، پیامبران الهی و امامان حق بدهد و یا از هر دو راه به حقایق برسد. (طباطبایی، سید محمدحسین، 1417، ج 14: 388) به همین دلیل، زبان حال اهل دوزخ این است که: «لَوْ کُنَّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ مَا کُنَّا فِی أَصْحَابِ السَّعِیرِ؛ اگر گوش شنوا داشتیم و یا تعقّل میکردیم، در میان دوزخیان نبودیم». (ملک: 10)2. 6. کسب ملکات و حالات روحی که با انسانیت تناسبی ندارد
محور آیاتی که اشاره به مسخ حقیقت انسانها دارد، کسب ملکاتی روحی است که با شأن انسانیت تناسبی ندارد. توضیح اینکه مسخ بر دو قسم است: مُلکی و ملکوتی. مسخ مُلکی یعنی تغییر، صرفاً در صورت جسمانی با بقای حقیقت انسانی باشد. مسخ مُلکی اگر به معنای خارج شدن روح انسان از بدن کسی و تعلق گرفتن آن به بدن حیوان یا گیاه یا جماد یا انسان دیگر باشد، از دیدگاه عقل و نقل محال است. مسخ ملکوتی آن است که آدمی در عالم طبیعت، کژ راهه برود و برخلاف مسیر مستقیم انسانیت حرکت کند و روزی که حق ظهور میکند و سرایر آشکار میشود، حقیقت و درون او نیز ظهور مییابد.7. جهل، جامع صفات خارج کننده انسان از محدوده انسانیت
در تحلیل آموزههای قرآن و عترت، منشأ اصلی «کسب ملکات و حالات روحی که با شأن انسانیت تناسبی ندارد»، مانند «عدم شناخت حقیقت و پیروی از آن»، عدم بهره مندی از «عقل» یا «جهل» است. توضیح اینکه در آموزههای قرآن و عترت، کاربرد «جهل» تنها در برابر «علم» نیست؛ بلکه «جهل» بیشتر در برابر «عقل» استعمال میشود و ویژگیهای عقل نیز منحصر به شئون معرفتی نیست. بسیاری از ویژگیهای عقل، منعطف بر شئون عملی و کرامتهای اخلاقی است که بارزترین نمونه این مسئله در حدیث «جنود عقل و جهل» (7) قابل مشاهده است. در این روایت، امام صادق (علیه السلام) صفات برجسته انسانی را که داشتن هر کدام از آنها برای انسان، حرکت در جهت ترقی و تعالی انسانی محسوب میشود، تحت عنوان «سپاهیان عقل» و صفاتی را که اتصاف به آنها موجب خروج انسان از دایره انسانیت در جهت سقوط و تباهی میشود، تحت عنوان «سپاهیان جهل» برشمردهاند. این صفات، هم بُعدشناختی انسان را شامل میشود، هم بُعد اخلاقی او را.8. عقل، فصل مقوّم انسانیت
براساس مطالب فوق، آدمی دو نوع زندگی دارد: یکی، زندگی حیوانیِ غریزی که در آن با دیگر جانوران شریک است و دیگری، زندگی انسانی که انسان به وسیله عقل به چنین نوعی از زندگی ارتقا پیدا میکند. این معنا در بسیاری از روایات اهل بیت (علیهم السلام) قابل مشاهده است. در روایتی از امام صادق (علیه السلام) آمده: «امیرمؤمنان علی (علیه السلام) مستمراً میفرمودند: اصل و اساس انسان «لُبّ» و «عقل» و «دین» و «مروت» او است». (شیخ صدوق، 1362، مجلس چهل و دوم: حدیث نهم)پینوشتها:
* مدیر گروه تفسیر دانشکده علوم و فنون قرآن تهران، دانشگاه علوم و معارف قرآن کریم
** کارشناسی ارشد علوم حدیث
1. «الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ
الْإِنسَانِ مِن طِینٍ ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِن سُلاَلَةٍ مِن مَاءٍ
مَهِینٍ ثُمَّ سَوَّاهُ وَنَفَخَ فِیهِ مِن رُوحِهِ ...؛ آنکه هر چه را
آفرید، به نیکوترین وجه آفرید و خلقت انسان را از گل آغاز کرد. سپس نسل او
را از عصاره آبی بی مقدار پدید آورد. آن گاه بالای او راست کرد و از روح
خود در آن بدمید». (سجده: 9-7)
2. «وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا؛ و
سوگند به نفس و آن که نیکویش بیافریده سپس بدیها و پرهیزگاریهایش را به
او الهام کرد». (شمس: 8-7)
3. ر.ک: روم: 30.
4. ر.ک: مطهری، مرتضی، 1376، ج 2، صفحات 283-275.
5. ر.ک: انعام: 104؛ هود: 20؛ یس: 9.
6. ر.ک: اعراف: 198.
7. ر.ک: کلینی، 1378: حدیث 14
روزنامه ایران، شماره 5430 به تاریخ 15/5/92، صفحه 13 (فرهنگ و اندیشه)
انسان از سه نوع حیات برخوردار است که در یکدیگر تاثیر و تاثر متقابل دارند. یک نوع حیات جسمانی و فیزیولوژیکی است، نوع دوم حیات نفسانی و روانی و سپس حیات روحانی و معنوی که این سه بخش با یکدیگر در داد و ستد هستند. زندگی نیک، با آسایش جسم، آرامش نفس و معنویت روح، رقم می خورد. بدین رو انسان روزه دار، علاوه بر روح و نفس، باید جسم خود را نیز برای این سفر معنوی آماده سازد. تغذیه مناسب، ساحت جسمانی انسان را برای حضور مهیا می کند؛ به طوری که نفس انسان با آرامشی بیشتر و روح او با معنویتی افزون تر می تواند دریافت لازم از عبادت روزه داری را داشته باشد. اما در ماه رمضان باید به تغذیه روان و روح هم توجه ویژه مبذول کنیم. تغذیه روان با ساماندهی افکار و احساسات صورت می گیرد و سامان دادن ارتباطات سالم و مفید در خانواده و محل کار، زمینه خوبی برای آرامش روانی، ایجاد می کند. زمانی که انسان برای سحر بیدار می شود، روح او نیز نیاز به تغذیه دارد که این احساس نیاز، در خواندن نماز شب و دعا و نیایش و استغفار، نمود پیدا می کند. تغذیه جسم، روان و روح، در یکدیگر تاثیر و تاثر متقابل دارند. برخی از بزرگان در احوالات مرحوم قاضی نوشته اند که ایشان به شاگردان شان توصیه می کرد که حتی در شرایط عادی نیز که انسان برای ادای نماز شب بیدار می شود شایسته است ابتدا چیزی بخورد تا ضعف جسمانی اش برطرف شده و نفس و روحش برای حضور در نزد خداوند متعال آماده شود.
استاد حوزه و دانشگاه و پژوهشگر قرآنی*